تجربهها گاهی برای انسانها گران تمام میشود و بعضیها هزینه هنگفتی را برای پی بردن به خطاها و اشتباههای خود میپردازند . مرجان ـ خ زن 43 سالهای است که دوران نوجوانیاش را در گمراهی گذراند اما وقتی از زندان سردرآورد توانست عزمش را برای بازگشت به زندگی جزم کند. او 4 سال پشت میلههای زندان ماند و 18 سال قبل به گفته خودش پس از آزادی دوباره متولد شد. بهتر است برویم سراغ اصل مطلب و این که چرا به زندان افتادی؟ 15 ساله بودم که ترک تحصیل کردم. بیشتر دخترهایی که مدرسه را رها میکنند به خاطر اجبار خانواده این کار را انجام میدهند، اما والدین من با ادامه تحصیلم مخالفتی نداشتند و حتی ترجیح میدادند به درس خواندن ادامه بدهم و امیر را فراموش کنم. همین امیر بود که باعث شد من به زندان بیفتم. امیر که بود و چطور وارد زندگیات شد؟ با او در خیابان آشنا شده بودم. دوستی ما خیلی اتفاقی بود. همراه یکی از دوستانم به خرید رفته بودم که او جلو آمد و شماره تلفنش را به من داد. چند روز بعد از سر کنجکاوی با او تماس گرفتم. به هر حال آدم در آن سن و سال خام است و کارهای پرخطر زیادی انجام میدهد. من و امیر با هم دوست شدیم و تصمیم گرفتیم با هم ازدواج کنیم. قبل از ازدواج چقدر او را میشناختی؟ میدانستم 5 سال از خودم بزرگتر است و در یک مغازه شاگردی میکند. من و او با وجود مخالفت خانوادهام با هم ازدواج کردیم یعنی آنقدر اصرار کردم که پدرم دید چارهای ندارد. بعد از عروسی همه چیز خوب بود و تا 2 ماه اول تقریبا مشکلی نداشتیم و من در ابرها سیر میکردم تا اینکه کمکم اختلافاتمان شروع شد، بعد فهمیدم شوهرم با دختر دیگری رابطه دارد. از آن به بعد امیر چهره واقعیاش را به من نشان داد. وقتی فهمیدم او وارد کار مواد شده است، دیگر احساس کردم به آخر خط رسیدهام اما چون با اصرار خودم ازدواج کرده بودم، نمیتوانستم به خانه پدرم برگردم. بالاخره نگفتی چطور به زندان افتادی؟ امیر بستهای را به من داد تا به یکی از دوستانش تحویل بدهم معمولا این کار را برایش انجام میدادم، البته از سر ناچاری. دفعه آخر گیر افتادم و به خاطر مواد به 4 سال زندان محکوم شدم ، از آن به بعد بود که به خودم آمدم و متوجه اشتباههای گذشتهام شدم. دوران زندان چطور گذشت؟ زندان طبیعتا سخت است مخصوصا اوایلش که همه آدم را اذیت میکنند، خانوادهات از تو فاصله میگیرند و قطع رابطه میکنند، بهماندن در فضای محدود عادت نداری و... اما من کم کم آن شرایط را به عنوان یک واقعیت قبول کردم و تمام تلاشم را به کار گرفتم تا از آن 4 سال به بهترین نحو ممکن استفاده کنم برای همین ادامه تحصیل دادم و توانستم با خانوادهام آشتی کنم و برای آیندهام برنامه بریزم، ضمن این که در همان مدت زندان از امیر طلاق گرفتم. قطعا بعد از آزادی روزهای سختی را گذراندی بویژه اوایل کار، در این باره توضیح بده. وقتی از زندان بیرون آمدم دیدم پدرم منتظرم ایستاده است، خیلی خوشحال شدم به خانه او بازگشتم و باز هم درس خواندم تا آنجا که دیپلم گرفتم و در دانشگاه قبول شدم. وارد شدن به دانشگاه و تحصیل در رشته حسابداری زندگی مرا دگرگون کرد. به ازدواج مجدد هم فکر میکردی؟ در دانشگاه یکی دو موقعیت برایم پیش آمد، اما ترجیح دادم موضوع را فراموش کنم و برای این کار دو دلیل داشتم؛ یکی آن که خواستگارانم از گذشتهام خبر نداشتند و من یا باید واقعیت را از آنها پنهان میکردم که کار درستی نبود. یا باید همه چیز را به آنها میگفتم که به احتمال زیاد پا پس میکشیدند، از طرفی خودم هم ترجیح میدادم فقط به درس و دانشگاه فکر کنم. من یک بار به دنبال یک عشق کذایی تحصیل را رها کرده بودم و نمیخواستم بار دوم هم همین راه را بروم. 18 سال از آزادیات میگذرد. در این همه سال چه کارهایی کردهای؟ برای تعریف کردن همهشان که به ساعتها وقت احتیاج است اما خیلی خلاصه بگویم ترم آخر دانشکده بودم که پدرم فوت شد. آن زمان هر دو خواهر و برادرم ازدواج کرده بودند و از آن به بعد من و مادرم در خانه تنها شدیم. با کمک یکی از همدانشکدهایهایم کار پیدا کردم و در یک داروخانه صندوقدار شدم، البته این شغل ارتباط زیادی با درسم نداشت ولی به هر حال سر هر ماه پولی دستم میآمد و میتوانستم خرید کنم. من عاشق خرید هستم. 3 سال بعد از فوت پدرم، مادرم فوت شد و ما خانه پدری را فروختیم. پول زیادی دستم را نگرفت فقط به اندازهای شد که بتوانم یک خانه رهن کنم. از آن به بعد هم تنها زندگی میکنم. در همان داروخانه ماندگار شدی؟ در این سالها هیچوقت کار ثابت گیرم نیامد و مجبور شدم گاهی تغییر شغل بدهم و حتی بعضی مواقع یکیدو ماه بیکار میماندم. حالا هم در یک شرکت خصوصی مشغول هستم تا ببینم خدا چه میخواهد.
.
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |